هر چقدر هم که روشها و ابزارهای جدیدتری برای ساده سازی کدنویسی و توسعه نرمافزار توسعه داده میشود باز هم گرایش به سمتی است که استفاده از همان ابزارها هم به سرعت به یک موضوع پیچیده تبدیل شود و نیاز به روشها و ابزارهای جدیدتر پیدا میشود. وقتی که یک زبان سطح بالا مثل C اختراع شد تا پیچیدگی زبان اسمبلی را بپوشاند، برنامه نویسها به جای آن که با C برنامه هایی در مقیاس اسمبلی بنویسند شروع کردند به نوشتن برنامه هایی به همان حجیمی و پیچیدگی اسمبلی. برنامه نویسانی که فکر میکردند C برنامه نویسی را ساده خواهد کرد متوجه اشتباه خودشان شدند. حجم و پیچیدگی که باید مدیریت میکردند تغییر نکرد، بلکه چیزی مانند C خودش هم مثل یک برنامه نویس کمکی شروع به مدیریت بخشهای اضافه شده پیچیدگی کرد.
مغز بشر علاقه دارد به سمت پیچیدگی برود. وقتی که اختراع عمل ضرب در ریاضی از حجم و پیچیدگی عملیات جمع کم کرد، ریاضی دانان به سادگی ایجاد شده توسط عمل ضرب بسنده نکردند، بلکه پیچیدگی کاهش یافته توسط عمل ضرب را با افزودن پیچیدگی عمل توان دوباره اضافه کردند. شاید عاقلانه این باشد که بگوییم رقابت عامل این اشتهای سیری ناپذیر برای افزایش روز افزون پیچیدگی باشد. وقتی شرکت رقیب دو قدم جلوتر از شما قرار دارد شما خود به خود مجبور میشوید فشار بیشتری به خودتان بیاورید هر چند به قیمت افزایش پیچیدگی کدنویسی و روشهای آن. یادتان هست آن اوایل چقدر jQuery ساده و راحت به نظر میرسید؟ اما حالا چنان کدهای پیچیدهای با jQuery نوشته میشود که انگار نه انگار روزی jQuery همه چیز را هلو برو تو گلو کرده بود. انگار وقتی مغز یک نفر یا یک تیم به حجم معینی از پیچیدگی عادت کرد، خود به خود در تقابل با هر روش و ابزار جدیدی میل دارد از ظرفیت پیچیده نویسی و پیچیده فهمیش در ارتباط با آن روش و ابزار جدید استفاده کند. کمی قانون مور و موتور محرکه آن را به یاد آورید.