خیلی سفت و سخت قصد داشتم مروری بر اوضاع و احوال خودم از زمان خروج آمریکا از برجام و شروع کرونا تا الان داشته باشم. به غیر از مشکل کمبود وقت و مشکل پشت گوش اندازی، یک مانع همیشگی این بود که نمیدانستم از کجا شروع کنم و در هر بخش به کدام رویداد بپردازم. میخواستم خیلی تر و تمیز به این موضوع بپردازم و همین مانع شروع می شد. به هر حال، الان تصمیم گرفتم این کمال گرایی را یک مقدار به عقب هل بدم و شروع کنم به نوشتن، هر چند بینظم و قاعده یا شلخته و نا مرتب.
پایین کشیدن فتیله کمال گرایی یکی از تجربههایی بوده که در همین مدت یکی دو ساله خیلی بیشتر از قبل بهش اعتقاد پیدا کردم و سعی کردم به آن پایبند باشم. کمال گرایی چیزی است که جامعه به طرز ناعادلانه ای از آن استفاده میبرد در حالی که خود فرد را مدام عقب میاندازد یا دچار چالش می کند. جدیداً خیلی با جامعه و انتظارات اون زاویه پیدا کرده ام.
کمال گرایی یا perfectonism پوست ما را کنده است. باعث شده ازدواج را به سی سالگی منتقل کنیم. باعث شده از اصل انجام پروژه به نفع یک سری metric کمتر عملی دور شویم. باعث شده بچهها با وجود موفقیت در درس و تحصیل و کار و غیره و غیره باز هم از خودشان لذت نبرند و مدام حس کنند باید به milestone بعدی برسند. باعث شده هزاران پست وبلاگ نوشته نشده و منتشر نشده باشد. باعث شده هزاران مهاجر به هوای آمریکا و کانادا، همین ترکیه و امارات را هم از دست بدهند. و از شما چه پنهان که باعث شده با بهانه تراشی از حکومت فعلی به دامان یک حکومت خیلی بدتر بیفتند.
پارسال، از اوایل مهر تا اواخر اسفند، یعنی تقریباً تمام پاییز و زمستان ۱۳۹۹ را تلاش کردم یک موقعیت شغلی خارج از ایران پیدا کنم. از اون مدل ها که مجبور نباشم اول ویزا بگیرم بعد دنبال کار بگردم. بلکه کار اون شغل visa sponsor باشد یا حتی اصلاً نیازی به ویزا نداشته باشد. چون انگیزه اولیه افزایش درآمد بود نه جابجایی. با چشم خودم دیده بود که درآمد خودم و خیلی آدمهای شبیه خودم نسبت به روزهای اول خروج از برجام (اردیبهشت ۹۷) افزایش خاصی پیدا نکرده بود ولی به جز قیمت بعضی اقلام سوبسید دار مثل برنج و روغن، قیمت هر چیز دیگری با ضرایب ۵ تا ۱۰ و شاید هم بیشتر افزایش پیدا کرد. دلار سه و خرده ای به ۲۷ تومن الان رسید (نزدیک به ۸ برابر). پراید ۲۲ تومانی شد ۱۳۰ تومان (۶ برابر) و همینطور در مورد ملک و لپ تاپ و غیره. اجاره خانهها اول کار افزایش های ۳۰ درصدی داشتند ولی گویا الان همان مقدر تورم را اعمال کرده و همپای افزایش قیمت ملک رشد کرده اند.
همه اینها با هم یعنی قدرت خرید درآمد ماهانه افرادی مثل من در بهترین و خوشبینانه ترین حالت به یک پنجم حالت قبل رسیده. با این شرایط، حتی عوض کردن گوشی و لپ تاپ که جزیی از ابزار کار حساب میشود به شدت سخت شده. امثال من قبل از ۹۷ می توانستند با درآمد هر ماه چند لپ تاپ میان رده بخرند. اما حالا شاید به سختی بتوانند یک لپ تاپ یک کمی بهتر از یک لپ تاپ میان رده بخرند. قبلاً گوشی میان رده خرید کار سختی نبود. اما حالا همان گوشی میان رده به قیمت ۷ میلیون تومان رسیده و واقعاً نیاز به پس انداز کردن دارد.
به کارفرما و مشتری که نمیشود زیاده از حد فشار وارد کرد. درآمد آنها هم محدود است و نتوانسته همپای تورم رشد کند. تنها چارهای که میماند جایگزین کردن درآمد ریالی با دلاری است. که البته هفت خان رستم و شاید هم هفتاد خان رستم باشد.
برگردیم به داستان جستجوی کار خارجی. ابتدای کار با seek نیوزیلند شروع کردم. نیوزیلند بر خلاف استرالیا محدودیت سنی خیلی کمتری برای صدور ویزا و اعطای اقامت دارد. تقریباً هر روز به هر آگهی شغلی که job description آن به من میخورد آگهی ارسال می کردم. مقدار زیادی هم صبر می کردم. اما دریغ از یک جواب مثبت یا منفی. بیشتر درخواست بدون جواب باقی می مانند. در مورد بعضیها فکر میکردم شاید محدودیتهای ملیتی دارند، بعضیها خودشان صراحتاً اعلام کرده بودند امکان visa sponsor شدن ندارند. در مورد بعضی دیگر فکر میکردم over qualification دارم. در مورد بعضی دیگر فکر میکردم با خاور میانه یا ایران مشکل دارند. خلاصه جواب ندادن هر کدام را به نحوی برای خودم توجیه می کردم. این اواخر بود که یکی دو مورد گفتند که به خاطر کرونا مرزها بسته و فقط دنبال نیروی domestic می گردند. اما به هر حال خسته شدم و دست از سر seek برداشتم.
از مدل کار با ایرانیها یا شرکت های ایرانی خارج از ایران خوشم نمی آید. چون اولاً پرداخت به scale ایران است. ثانیاً نحوه مدیریت ایرانی است. همان چیزی که در ایران هم به شدت با آن مشکل دارم. بیشتر وقتها سوراخ دعا را گمکرده اند. با رانت به وجود آمدهاند یا همان داخل هم دچار فساد اداری هستند. ثالثاً چه ایرانی چه خارجی، خودشان یا کارشان تازه تاسیس هستند و راه درازی تا بلوغ دارند. البته تجربههای خوب هم با ایرانی های خارج نشنین داشتهام ولی خیلی محدود است.
خلاصه اینکه StackOverflow را به عنوان تلاش دوم انتخاب کردم. به نظرم Geek تر هستند و زبان مشترک وسیعتری با آنها دارم. علاوه بر این reputation خیلی کوچکی آنجا دارم که قابل توسعه هم هست. همیشه هم آن آگهی های شغلی سمت راست StackOverflow ذهنم را قلقلک میداده اند. تقریباً برای همه آنهایی که visa sponsor داشتند apply کردم. اینجا هم وضع خیلی خوب نبودم ولی یک مقدار از seek بهتر بود. اقلاً جواب نه را واضح تر دریافت می کردم. بعضیها میگفتند با ایرانیها کار نمی کنند. بعضیها که ریموت بودند مشکل time zone را بهانه میکردند و چند تایی هم به مصاحبه رسیدند.
جدی ترین مورد آنها مربوط به یک شرکت انگلیسی بود. من که دات نت کار بودم برای موقعیت شغلی آنها که Full Stack JavaScript Developer بود اقدام کردم. ایمیلهای اولیه رد و بدل شد و HR آنها اولین تماس تلفنی را برقرار کرد. از قبلش کلی آماده شده بودم که به سؤالات او چه جوابهایی بدهم. وب سایت شرکت شان را زیر و رو کرده بودم. هر چه ویدیو در یوتیوب داشتند را دو بار دیده بودم. لینکدین همه کارمندها را چک کرده بودم. سوابق قبلی شان را هم دیده بودم. وقتی یک ایرانی دیگر در فهرست کارمنداشان دیدم کمی خیالم راحت شد که جدا از مسائل سیاسی مشکلی با ایرانی بودن ندارند. محض اطمینان چند فیلم بریتانیایی دیدم که با لهجه آنها کمتر مشکل پیدا کند.
به هر صورت تلفن (واتساپ) زنگ خورد. خانمی که مسئول HR بود شروع کرد به صحبت کردن با لهجه خیلی غلیظ British. به زحمت زیاد متوجه صحبتهایش می شدم. اول راجع به شرکت خودشان گفت. بعدش خواست که سوابق کاری خودم را یک بار دیگر به زبان خودم بیان کنم. بعدش پرسید که چرا میخواهم به شرکت آنها بپیوندم. گفتم cultural inculsion شما را خیلی دوست دارم. علاقهمند هستم مهارت های فنی خودم را با شما گسترش بدهم. از حقوق هم صحبت شدم. راجع به امکان کار به شکل ریموت صحبت کردیم و حتی در ایمیلهای بعدی راجع به محله های مناسب زندگی خانوادگی در اطراف لندن صحبت کردیم. خلاصه اینکه قضیه خیلی جدی شد. در پایان، قرار مصاحبه گذاشته شد برای صحبت با دو نفر از نیروهای فنی.
روز مصاحبه فنی فرا رسید. از دو نفر مصاحبه کننده یک نفر نیامده بود. آن یک نفری که آمده بود خودش اسپانیایی بود ولی خیلی واضح صحبت می کرد. یک مقدار از life cycle درخواست های HTTP پرسید. یک مقدار از حملات رایج و بعدش چند سؤال راجع به تفاوت let و var. تا اینجا خوب پیش رفت. بعدش وارد مرحله pair coding شدیم. یکی دو تا function ساده خواست که نوشتم. اما یواش یواش وارد functional programming شدیم که من در اون به شدت لنگ می زدم. چون من کاربر جدی JS نبودم. من اصلاً C# را بلد بودم نه JS. در آخرین سؤال موضوعی مطرح شد که راه حل آن JavaScript Closure بود. قبلاً اسم closure را شنیده بودم ولی در اون لحظه نتوانستم مسأله را حل کنم. مصاحبه همینجا متوقف شد. و مصاحبه فنی دوم هم هیچ وقت برگزار نشد. چند روز بعد ایمیل زدند که تصمیم گرفتهاند فرایند مصاحبه با من را دیگر ادامه ندهند.
مصاحبه کننده فنی خیلی هم سعی کرده بود با من راه بیاید. مشکل لهجه ام را ندید بگیرد و مشکلات اینترنت را فراموش کند. سعی در کاهش استرس من هم داشت اما من به هر صورت در آن زمان تسلط کافی روی JS نداشتم و رد شدنم به خاطر کمبود دانش در JS را خیلی غیر طبیعی ندانستم.
البته بماند که در چند روز منتهی به مصاحبه من در رفت و آمد بیمارستان برای پذیرش یکی از اعضای خانواده بودم. آن هم درست در شرایط مزخرف کرونا. همان روز مصاحبه فنی، فردایش به بیمارستان رفتیم. مریض من ۸ شبانهروز کامل را در نزدیکی بیماران کرونایی بستری بود. خود من هم بعضی روزها و شبها در بیمارستان می ماندم. میخواهم بگویم این استرس و عدم تمرکز ناشی از مشکلات سلامتی هم میتوانسته روی موضوع تأثیر گذار باشد.
همان دوره، از طریق همان StackOverflow یک موقعیت شغلی دیگر هم در آمریکا پیش آمد که بعداً راجع به آن خواهم گفت. تا بعد.
Comments
سلام
من هم دچار کمالگرایی هستم، به این درونگرایی و انزواطلبی مطلق را هم اضافه کنید. من حتی به مرحله مصاحبه هم نمیرسم و حتی در روابط اولیه و عادی روزانه دچار مشکل هستم. بماند که درآمد داشتن برای من به مراتب سختتر و رنجآورتره.
این مشکل رو قبلا با یکی مطرح کردم و او گفت برو با یکی شریک شو که برونگرا باشه، همین هم برای من مشکله.
درود هموطن عزیز من بیست ساله هستم. من از ابتدای سال ۹۷ شروع تحریم ها و اتفاقات ۹۶ به صورت اتفاقی شروع به نوشتن کردم همیشه اینکار رو دوست داشتم چون شنیده بودم ملت های بزرگ از مکتوب کردن به جایی رسیده اند و این خوشبختانه ادامه پیدا کرد.دقیقا مثل شما اما نمیدونستم میشه با بقیه هم اشتراک گذاشت و فعلا هم قصدی ندارم مانند شما.
اما دانشگاه قبول شدم رشته برق یه چند ماه گذشت پارسال ترم اولم بود زمان انتخابات آمریکا حتما خاطرتون هست اوج گرانی قیمت ها شده بود. دلار به سی خرده ای رسید .وهیچ چشم اندازی نبود. منم یک نگاه به عموم .پدرم . دایی ام انداختم. و گفتم در بهترین شرایط و ضع تو هم مثل این افراد میشه . همش ناراضی . کار. وام.قرض. و نهایتا عمرشون تموم بشه راحت بشن.
خلاصه دانشگاه رو به کل گذاشتم کنار گفتم . چند ماه کار میکنم. هوا که گرم شد مثلا اردیبهشت ۱۴۰۰ راهی ترکیه میشم و از اونجا هم به سمت انگلیس یا آلمان میرم. رفتم کیش یه حقوق کارگری گیر اوردم تا عید اونجا بودم. برگشتم دوباره شهرمون که موتورم رو بفروشم و بلیط بخرم و پاسپورت بگیرم چون نداشتم و البته کارهای معافی سربازی رو کرده بودم. بخاطر سهمیه ایثارگری پدرم ولی کارت رو گفته بودند اسفند میاد. مشکلی از بابت خدمت نداشتم. خلاصه پاسپورت رو هم گرفتم. اما موتورم فروش نرفت قیمتم پایین زده بودم و اینا. خب اینهم بود ترسیدم چون فکر میکردم و هنوز هم فکر میکنم با شرایط بی پولی و سنم شاید یه ریسکی رو بکنم که عواقبش جبران ناپذیر باشه. خلاصه تو این گروه های پناهجویی تلگرام هم میخوندم که خیلی شرایط سختی هست کمپ ها از ملیت های مختلف که ما نمیتونیم تحمل کنیم پلیس های مرزی سگ ها مهاجرت با این شرایط غیر قانونی .گفتم یکسال به تعویق میندازم که خوب فکر هام رو بکنم. و مطالعه هدفمند روانشناسی داشته باشم. که اونجا نترسم . جانزنم. عقب نکشم. خوب با استدلال فکری جلو برم. و البته زبان انگلیسی خودم رو تقویت کنم. بگذریم که خیلی هم نشد تو این مدت پله های بزرگی رو بردارم. اما اکنون و بخصوص بعد از تحولات افغانستان تصمیم جدی تر شده که حتما هوا که گرم شد بعد از عید حتما انجامش بدم.الان هم دوباره دنبال کار میگردم که بتونم یکم دیگه پول پس انداز کنم. ببخشید طولانی شد اما اشتراک تجارب و رویداد های شخصی خیلی بهم انگیزه میده بخصوص افرادی که همفکر و هم جهت هستیم.با ارزوی سلامتی و روز های خوب و عاری از هرگونه سیاستمدار در جهان برای همه مون .خدانگهدار.